خبرگزاری مهر، گروه استانها: جمعه شب با دعای خیر مادری بدرقه شدیم، مادری که فرزندش همسن و سال ما بود اما نه خودش تا کنون به کربلا مشرف شده بود و نه فرزند شهیدش.
مادر شهید احمدی چند عکس چاپ شده پسرش را که برایمان هدیه آورده بود، دستم داد و گفت از شما میخواهم در مسیر پیاده روی کربلا حتماً به یاد محمدمهدی من هم باشید.
بعد از قرائت فاتحه بر سر مزار شهید گمنام دانشکده سوار اتوبوسها شدیم و به لطف راننده خوش قولمان که با چند ساعت تأخیر خودش را رسانده بود، اکثر خانوادهها با فرزندشان خداحافظی کرده و رفته بودند اما تک و توک بودند مادرانی که از پشت شیشههای اتوبوس حمد و آیت الکرسی میخواندند.
تاریکی شب شاید استتار خوبی برای چشمهای اشک آلود بود اما صداها آنچه ته دلها میگذشت را لو میدادند. بچههای رسانه پای اتوبوس مشغول مصاحبه گرفتن بودند و دیدم که در لحظه آخر زوم میکردند روی عکس شهید محمدمهدی احمدی که جلوی اتوبوس چسبانده بودیم.
آغاز حرکت به سمت دیار عشق
کاروان دانشجویی «مع امام منصور» حرکت خود را به سمت مهران شروع کرد جدیجدی از آن لحظه به بعد زائر کربلا حساب میشدیم. حس و حال زیارت اولیها دیدنی بود.
چندساعتی صدای همهمه بچهها فضا را پر کرده بود اما اندکی بعد سکوت بود و سکوت. اتوبوس در خنکای هوا پیش میرفت. در این بین گاهی روحانی همراه کاروان با بچهها صحبت میکرد. گاهی مداحیهای درخواستی زائران پخش میشد، گاهی هم دعای عهد و زیارت عاشورا و … تعدادی رزق معنوی هم از قبل تدارک دیده شده و بین دانشجویان توزیع میشد. بنظرم زیباترین صحنه از لحظاتی که در اتوبوس سپری میشد لحظاتی بود که مداحی دسته جمعی مان را میخواندیم. انشاالله فرج امضا میشه، این آقا منجی دنیا میشه، غوغای اربعین معنا میشه، فرمانده مهدی زهرا میشه...
مسیر ۳۲ ساعته بجنورد- مهران هرطور بود بالاخره تمام شد. دم اذان صبح به مرز مهران رسیدیم.
به محض پیاده شدن از ون، خانوادهای عراقی اصرار کردند به منزلشان برویم. با هماهنگی سرگروه و حاجآقا راهی اولین منزل عراقی شدیم. خانهای ساده اما خنک در اختیار زائران قرار گرفته بود. پیش از ما چند نفر دیگر هم میهمان شده بودند. هموطن هایمان از بوشهر بودند.
به کمک بوشهریهای عزیز به راحتی میتوانستیم با میزبان عراقی مان صحبت کنیم. بعد از اندکی استراحت، سفره را آوردند. به آن خانواده نمیخورد از لحاظ مالی خیلی توانمند باشند اما با سفرهای که انداختند همه تعجب کردیم. راست میگفت حاج آقا، عراقیها از این اربعین تا اربعین سال بعد، درآمد خود را پس انداز میکنند تا به بهترین شکل ممکن از زوار اباعبدالله پذیرایی کنند.
برای تشکر از میزبان مهربان عراقیمان، چند تسبیح متبرک امام رضا تقدیم کردیم و راهی حرم شاه نجف شدیم.
اجازه از پدر برای حضور در حرم پسر
عجب غلغلهای بود. همه آمده بودند تا با اذن پدر، به سمت حرم پسر حرکت خود را آغاز کنند. کتیبههای بزرگ قرمز و مشکی آویزان بر دیوارههای صحن حرم، جلوه زیبایی به رنگ طلایی دیوارهها داده بود. اما قرارمان این نبود که ما بیاییم و بگویند ضریح بسته است مولا.
ما به دل شکسته مان قول داده بودیم سفره دلتنگی اش را جز نزد پدر پیش کس دیگری باز نکند. حال تو بگو این دل بیچاره چه کار کند؟ بغضها راه گلویمان را میفشردند و چارهای جز سکوت نبود. به همان زیارت از راه دور و از پشت درهای بسته اکتفا کرده و در صحن حضرت زهرا (س) به خلوت با مولای خویش پرداختیم.
عصر روز بعد نجف را به مقصد کوفه ترک کردیم. در مسجد کوفه از مقام حضرت مسلم و جناب مختار و … دیدن کردیم. باید به سمت مسجد سهله میرفتیم اما دیروقت بود و باید شب را جایی اسکان پیدا میکردیم. خوش اقبال بودیم و این بار هم یکی از عزیزان عراقی به منزلشان دعوتمان کرد.
محبت این مردم به قدری است که دستت را میگیرند و از تو میخواهند که یک شب میهمانشان باشی. حتی سوار ماشین شخصی میکنند و دقیقاً مقابل درب منزل پیاده میکنند. کجا پیدا میکنی این همه عشق و محبت را؟
آن هم کسانی که هیچ وقت یکدیگر را ندیدهاند و هیچ شناختی از هم ندارند. میدانی حلقه وصل ما کجاست؟ میدانی آنچه بین ما اخوت را حکم میکند چیست؟ میدانی چرا جهت حرکت ما یکی است؟ چون اماممان یکی است. چون مبدا و مقصدمان یکی است. مبدا حسین است و مقصد حسین است و مغناطیس کل عالم حسین است و اینجاست که ما همانند ذرههایی حول امام مان گرد آمدهایم.
بعد از نماز صبح و خوردن صبحانه به سمت مسجد سهله راه افتادیم. مسجد سهله مزین به نام حضرت مهدی است و علت رفتنمان به مسجد سهله این بود که ما میخواستیم در طول سفر به یاد امام زمان باشیم و از هر فرصتی برای این هدف استفاده میکردیم. حاج آقا برایمان از مسجد سهله میگفت: تمام ۱۲۴ هزار پیامبر در این مسجد نماز خواندهاند.
برای مایی که تصمیم گرفته بودیم همراه با امام منصور، امام زمانمان در مشایه به یاد حضرت زینب و اسرای کربلا قدم برداریم، دیدن محل زندگی امام زمان طعم دیگری داشت.
اربعین مقدمه ظهور است؛ اما چگونه؟ در مسیر مشایه که قدم بگذاری میبینی که خدام چگونه بی منت خدمت میکنند. چه موکب داران ایرانی که عشق به ثارالله آنها را کیلومترها از خانه و کاشانه جدا کرده و چه عراقیها که تمام دار و ندارشان را نذر زوار کردهاند. اینجا کسی به کسی ظن بد ندارد. فقیر و غنی در کنار هم زندگی میکنند و کسی نسبت به کسی برتری ندارد. اینجا همه یک رنگیم. مسلمان و مسیحی و… از اقصی نقاط عالم گرد هم آمده و یک صدا، یک نفر را میخوانیم.
پیر و جوان، سیاه و سفید، ایرانی، عراقی، آمریکایی، پاکستانی، افغانستانی و… همه با هم برای مظلومیت یک نفر فریاد می زنیم و خونخواه او هستیم.
یا لثارات الحسین تا لحظه انتقام از سر زبانهایمان نخواهد افتاد و با امامی از خاندان حضرت محمد (ص) پرچم سرخ انتقام را به اهتزاز درخواهیم آورد.
میلیونها زائر در ایام اربعین خود را به کربلا میرسانند تا بگویند بعد از گذشت هزار و ۴۰۰ سال هل من ناصر ینصرنی حسین شنیده میشود و ما لبیک گویان به استقبال از او و آرمانهای او میرویم. عدالت، ظلمستیزی، مبارزه با طاغوت و زنده نگه داشتن حکومت توحیدی اهداف همه اولیای الهی بوده و از ازل تا ابد این مسیر ادامه خواهد یافت.
این جمعیت میلیونی نشان میدهد جامعه اسلامی در جهان رو به گسترش است و فتنهها و تفرقه افکنی ها و حتی قرآن سوزیها بی اثر بوده و اتفاقاً از آنجایی که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، روز به روز چراغ اسلام پرفروغ تر میشود.
قدمهایی که برکت است
باید یک جامعه نمونه و کوچک اسلامی را به جهانیان نشان دهیم و بگوییم این یک جامعه تراز است که با اسلام به اینجا رسیده است. ای عالمیان اگر میخواهیم کل دنیا به این تراز برسد باید خودمان را برای چنین جامعهای آماده کنیم و آنگاه از خدای متعال خواهان منجی باشیم. همان امام منصوری که قرار است منجی دنیا باشد و دنیا تحت فرمان او بچرخد.
پیاده روی نجف تا کربلا حدود ۳ روز به طول انجامید و ما در این مسیر جز ادب و احترام و محبت و زیبایی چیزی ندیدیم. کودک و پیر و جوان خود را غلام اباعبدالله میدانستند و از هر کمکی که از دستشان بر میآمد دریغ نمیکردند.
بعضی از دختر بچهها یک شیشه عطر کوچک دست گرفته و زائران را معطر میکردند. برخی دستمال کاغذی تعارف کرده تا زوار عرقشان را پاک کنند. برخی هم لیوان به دست آب و شربت تعارف میکردند.
در این میان پیرمردی کتری سیاهی را روی آتش گذاشته و چای عراقی دم کرده و با لهجه شیرین خود از ما میخواست یک فنجان چای عراقی مهمانش شویم. جلو رفتیم و از دستان لرزانش نفری یک لیوان کوچک چای گرفتیم، حقیقتاً آن دستها مقدس اند.
در مسیر هر جا بیتوته میکردیم، با نهایت لطف و محبت از ما پذیرایی میکردند. شبها و روزها میگذشت و ما عمودها را برای دیدن گنبد طلایی حضرت عباس و امام حسین یکی یکی میشمردیم. بچههای گروه خسته شده بودند، پاهایشان تاول زده بود، بعضی دچار گرمازدگی شده بودند و بعضی هم دیگر توانی برای ادامه پیاده روی نداشتند. یکی دو نفر هم بودند که میخواستند کل مسیر را پیاده بروند اما برای اینکه هوای همگروهی هایمان را داشته باشیم تصمیم گرفتیم از هم جدا نشویم و بخشی از عمودها را با ماشین برویم.
شاید همین کوتاه آمدن از خواستههایمان رشدی بود برای اینکه همیشه حواسمان به بقیه باشد و فقط خودمان را نبینیم.
اولین نگاه به مقصد
اولین نگاه مان به گنبد امام حسین همان ظهر پنجشنبهای بود که رسیدیم کربلا و دنبال موکب میگشتیم. شیرینی آن لحظه را برای هر کسی که زیارت اربعین نصیبش نشده آرزو میکنم. بهترین موکب نصیبمان شد. خادمهای موکب بی نظیر بودند. فوق العاده خوش اخلاق و مهربان. فاصله مان از موکب تا حرم هم چیزی کمتر ۱۰ دقیقه بود. به این نحو که از موکب بیرون میآمدیم، روبروی مان حرم امام حسین قرار داشت و چه از این زیباتر که شبانه روز چشمت منور باشد به چنین صحنه دلربایی؟!
دیگر از خدا چه میخواستیم وقتی شب جمعه در حرم یار دل به دلدار رسید؟! حقاً که شکرانه این نعمت چیزی جز سجده بر زمین بین الحرمین نبود.
یک طرف حضرت ماه، سقای تشنه لبان، یکطرف لیلای دوعالم… به کدام طرف رو کنم؟ به کدام طرف سلام دهم؟ به کدام گنبد زیبا چشم بدوزم؟ کاش میشد آن لحظات و آن دقایق را ذخیره کرد. کاش اشک چشمانمان اجازه میداد یک دل سیر حرم را ببینیم. چشمان خیس و تارمان دوباره کی میتواند روشن شود به منظره دلربای بینالحرمین؟
ما که از بسته بودن ضریح حضرت پدر دلمان گرفته بود، جایی جز بین الحرمین را برای عقده گشایی سراغ نداشتیم. دیگر هر کس به زبان خودش با آقای خود سخن میگفت. یکی از روی مفاتیح ادعیه و مناجات میخواند، یکی با تسبیح تربت استغفار میکرد، یکی چفیه را روی سرش کشیده و فقط لرزش شانههایش مشهود بود… دیگر دل به دلدار رسید بود.
نظر شما